برابری یک و یک ای معلم!!

 

معلم پای تخته داد می زد

صورتش از خشم گلگون بودو دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود

ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند

وان یکی در گوشه ای جوانان را ورق می زد

برای اینکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان

 تساوی های جبری را نشان می داد

با خطی خوانا بر روی تخته ای که از ظلمتی تاریک غمگین بود

تساوی را چنین نوشت:یک با یک برابر است.

از میان جمع شاگردان یکی برخاست

همیشه یک نفر باید برخیزد

به آرامی سخن سر داد

تساوی اشتباهی فاحش و محض است.

نگاه بچه ها ناگاه به یک سو خیره گشت و معلم مات بر جا ماند.

و او پرسید:اگر یک انسان واحد یک بود٬ آیا باز هم یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت.

معلم خشمگین فریاد زد:آری برابر بود.

و پسر با پوزخندی گفت:

اگر یک انسان واحد یک بود

آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و فاقد زر داشت پایین.

اگر یک انسان واحد یک بود

آنکه صورت نقره گون٬چون مه می داشت بالا بود

و آن سیه چرده که می نالید پایین.

اگر یک انسان واحد یک بود

این تساوی زیر و رو می شد.

حال می پرسم:یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید؟

یا چه کسی دیوار چین ها را بنا می کرد؟

یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟

یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟

پس اگر یک با یک برابر بود

پس چه کسی آزادگان را در قفس می کرد؟

معلم ناله آسا گفت:

بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:

یک با یک برابر نیست...

نبشتن

             هر چه مینویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم            

که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش.


ای دوست نه هر چه درست وصواب بود،روا بود که بگویند...و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود،

و چیزها نویسم بی «خود» که چون «واخود» آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور.


ای دوست میترسم-وجای ترس است-ازمکر سرنوشت...


حقا،و به حرمت دوستی،که نمی دانم که این که می نویسم راه «سعادت» است که میروم،یا راه «شقاوت»؟


و حقافکه نمیدانم که این که نبشتم«طاعت» است یا «معصیت»؟


کاشکی،یکبارگی،نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی!


چون درحرکت وسکون چیزی نویسم،رنجور شوم ازآن بغایت!


چون درمعاملت راه خدا چیزی نویسم،هم رنجور شوم؛


چون احوال عاشقان نویسم نشاید،


چون احوال عاقلان نویسم،هم،نشاید؛


و هر چه نویسم هم نشاید؛


و اگر هیچ ننویسم هم نشاید؛


و اگر گویم نشاید؛


و اگر خاموش گردم هم نشاید؛


و اگراین واگویم نشاید واگر وانگویم هم نشاید...


   ...و اگر خاموشم شوم هم نشاید!

یک اشتباه

 

                   

                   *اشتباه چاپی*                          

                 وقتی عقیده عقده خوانده میشود

            و نور چراغ در آب مهتاب تلقی میشود

 

                و متانت زمین زیر برف یخ میزند

 

                    و نان از یتیم خانه میدزدیم

 

                     انگاه میفهمیم گاهی شاید

 

                        دزد اشتباه چاپی......

 

                     درد است