نبشتن

             هر چه مینویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم            

که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش.


ای دوست نه هر چه درست وصواب بود،روا بود که بگویند...و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود،

و چیزها نویسم بی «خود» که چون «واخود» آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور.


ای دوست میترسم-وجای ترس است-ازمکر سرنوشت...


حقا،و به حرمت دوستی،که نمی دانم که این که می نویسم راه «سعادت» است که میروم،یا راه «شقاوت»؟


و حقافکه نمیدانم که این که نبشتم«طاعت» است یا «معصیت»؟


کاشکی،یکبارگی،نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی!


چون درحرکت وسکون چیزی نویسم،رنجور شوم ازآن بغایت!


چون درمعاملت راه خدا چیزی نویسم،هم رنجور شوم؛


چون احوال عاشقان نویسم نشاید،


چون احوال عاقلان نویسم،هم،نشاید؛


و هر چه نویسم هم نشاید؛


و اگر هیچ ننویسم هم نشاید؛


و اگر گویم نشاید؛


و اگر خاموش گردم هم نشاید؛


و اگراین واگویم نشاید واگر وانگویم هم نشاید...


   ...و اگر خاموشم شوم هم نشاید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد