سوال شاگرد

 

                                  

شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟


استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پر خوشه ترین

 شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از

گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا

 خوشه ای بچینی!


شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

 استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با

حسرت جواب داد: هیچ! هرچه جلو میرفتم خوشه های پر

پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پر

پشت ترین تا انتهای گندمزار رفتم. استاد جواب داد: عشق یعنی همین!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟

استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم

نمی توانی به عقب برگرد!

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شدو او در

جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو

بروم باز دست خالی برگردم.

استاد باز گفت: ازدواج یعنی همین!

راه واقعی

وقتی تو امدی به دنیا عریان                  جمعی به تو خندان وتو بودی گریان                                                          

کاری بکن ای دوست که وقت رفتن         جمعی به تو گریان و تو باشی خندان .

*

وجدانت را مجبور مکن که نفهمد آنچه را که میبیند.

*

پول را زیر پایت بگذار تا بلندت کند نه روی سر که تو را به زمین بکوبد.
*
 
 امیرالمومنین علی(ع): دنیا تو را با سرگرمی های باطل نفریبد و مغرور نسازد،
 
 چرا که سرگرمی ها پایان می یابد و گناهش بر تو باقی می ماند.
*

مولا علی (ع):

«ای انسان! کانون خوشبختی و بدبختی تو در وجود توست . در آسمان و زمین جست و جو مکن.»

*

 

 

نگو و نخواه

 

به من بگو نگو ، نمیگویم ، اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم ،

 من می فهمم.....                                                      

زنانیکه می خواهند مرد باشند ، زنانی هستند که نمی دانند زن هستند .

از دست دادن فرصت غصه میاورد.