اینها را بدان

 

 سه چیز است که هیچ کس از آن معذور نیست : نیکی با پدر و مادر چه مسلمان باشد چه کافر ،

 وفا به عهد چه در مقابل مسامان و چه در مقابل کافر ، و رَدِ امانت چه به مسلمان و چه به کافر .

                                           می دانی چه کسی از همه ی مردم بدتر است ؟

 

                          کسی که تنها غذا بخورد و به کسی چیزی ندهد و تنها سفر کند و بَرده ی خود را بزند .

 

                                                می دانی چه کسی از او بدتر است ؟

 

                                       کسی که دیگران از شر او بترسند و به خیرش امید نداشته باشند .

 

                                            می دانی چه کسی از او هم بدتر است ؟

 

                                                     کسی که آخرت خود را به دنیا بفروشد .

 

                                          می دانی چه کسی از همه ی آنها بدتر است ؟

 

                                                       کسی که از دین بهره ی دنیایی بِبَرد....

سعی پروانه

 

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد .

شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد.

ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد .

او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند

اما چنین نشد .

در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند .

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن

وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.

اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و  

     هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم .

من نیرو خواستم و خدا مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم .

من دانش خواستم و خدا مسائلی برای حل کردن به من داد .

من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدر ت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم .

من شهامت خواستم و خداوند موانعی بر سر راهم قرار داد تا آنها را از میان بردارم .

من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشا ن داد که نیازمند کمک بودند.

من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم .

من به آنچه می خواستم نرسیدم .....

اما انچه نیاز داشتم به من داده شد

نترس با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی
.......

زیبا دیدن

 
 فقیر
 
     روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند
 
           چقدر فقیر هستند.
  
آنها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.

در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»

پسر پاسخ داد: «عالی بود پدر!»

پدر پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»

پسر پاسخ داد: «فکر می کنم!»
 
پدر پرسید: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟»

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: «فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا.
 
 ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود
 
                     اما باغ آنها بی انتهاست!»          

         در پایان حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه کرد: «متشکرم پدر که به من نشان دادی 
                   
ما واقعا چقدر فقیر هستیم!»